تقدیم به تنها عشق زندگی ام(عشق ممنوع)

نمیدانستم عشق ممنوع یعنی چه.......

به آسمان که می نگرم به یاد خاطرات اولین روز ها می افتم...

یاد آن روز ها که کبوتر سبکبال دلم

، در آسمان یکدست آبی زندگی

فارغ از هر گونه غم و حسرت پرواز می کرد

هر چه تلاش می کنم یادم نمی آید

آن زمان که دلم را در چشمانت گره می زدم

به کدامین افق خیره شده بودم؟

اندیشه ام چگونه به دست باد سپرده شده بود؟

احساس من در کدامین آتش خاکستر شده بود؟

غرورم در طوفان کدام دریا آخرین نفس هایش را می کشید؟

به خودم می آیم.

هوای سرد از بیرون خانه به درون سرک می کشد.

آخرین باز مانده غرورم سر از دریا بیرون می آورد و می گوید:

نلرز! گرمای عشق در وجود توست...

می گویم: وجود من از عشق دیگر خالی و تهی  است.

باد آرام و ساکت می وزد.

ناگهان از اعماق درونم،از زیر خاکستر، صدایی می شنوم:

پس چرا هنوز کبوتر دلت می لرزد؟

+نوشته شده در شنبه 5 آذر 1390برچسب:سه سال گذشت,,,,ساعت9:36 بعد از ظهرتوسط الناز تنهاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا | |